دلتنگي هاي دختري از شهر ماه (9)
مرد مي دانست پيش از هميشه به دنيا آمدن
بايد برای ديدن زن می آمد
حالا که ديگر برگشتی نبود
زن : برنمی گردم
رفتن چه خوب و گشتن چه بهتر می شد
اگرکه باز گشتی در کار نبود
و مرد تنها به برگشتن به كودكيش ميانديشيد
به خاطره دستمال پر از بوي گريه
به زني كه
نه دستي براي نوازش
و نه نگاهي براي خواهش
داشت
+ نوشته شده در ۱۳۸۵/۰۷/۲۷ ساعت توسط صائم
|