امروز با غزلی از حافظ
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
|
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را | |
ز رقيب ديوسيرت به خدای خود پناهم
|
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را | |
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
|
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا | |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
|
تو از اين چه سود داری که نمیکنی مدارا | |
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهی |
|
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را |
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
|
دل و جان فدای رويت بنما عذار ما را | |
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخيز
|
|
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۸/۱۲ ساعت توسط صائم
|