نقد مجموعه شعرِ سبزههانقل از وبلاگ زهرا محدثی خراسانی
لازم به ذکر است که مجموعهي مذکور، براي مخاطبين گروه سني کودک "ب، ج"، يعني دانشآموزان پايههاي اول تا پنجم دبستان، معرفي و طراحي شده است؛ از اينرو در جريان نقد، آنجا که ترکيب "مخاطب يا مخاطبينِ کودک" مورد استفاده قرار گرفته است، منظور پايههاي تحصيلي ياد شده ميباشد.
اولين نقد و ارزيابي را پيرامون شعر "انگشتر من" خواهيم داشت:
انگشترم گم شد توي اتاق، اما
رفتم به دنبالش آخر نشد پيدا
نه توي کيفم بود نه توي اين مشتم
اي کاش ميکردم آن را در انگشتم
از بس به من گفتند: "بيچاره و بدبخت"
شد لحظههايم تلخ شد لحظههايم سخت!
ديگر بدم آمد از هرچه انگشتر
رفتم بخوابم تا حالم شود بهتر
در خواب ديدم که دور از نگاه ما
يک جاروي برقي بلعيده است آن را
وقتي که صبح آمد شد خواب من تعبير
با ديدنش گشتم يکدفعه غافلگير
در شعر فوق، هدف و پيام شاعر " تذکر اصل انضباط و مراقبت" براي مخاطب کودک است. و البته که تاکيد و تاييد اين اصل آن هم در قالب شعر ميتواند تاثيرگذار باشد. اما آنچه در اثرگذاري اين مساله اهميت دارد و ميتواند در تقويت حس رعايت نظم و انضباط شخصي و حتي اجتماعي کودک مؤثر باشد، نوع و در واقع کيفيت يا جنس شيء يا وسيلهاي است که بايد قابليتهاي مراقبت و محافظت را دارا باشد تا از اين طريق کودک حسِ " نظم و انضباط" را به عنوان يک باور در زندگي بپذيرد و به تدريج در موارد ديگر نيز تعميم دهد. در شعرِ موردنظر، آنچه جهت مراقبت و آموزشِ انضباط مورد تاکيد و خطاب قرار گرفته است، يعني آنچه که انگيزه مخاطبِ کودک را به پذيرفتن انضباط به عنوان يک ارزش بيدار ميکند "انگشتر" چيز ارزشمند يا همان جنس ارزشمند و پراهميتي براي اين دسته از مخاطبان (گروه سني: ب، ج)، که دانشآموز ميباشند، نخواهد بود؛ نه تنها بياهميت است که اصولا کاربرد بايستهاي نيز ندارد و والدين و مربيان، اغلب رهايي و پرهيز آنان را از اين دلمشغوليها ترجيح ميدهند. بهويژه اگر به علت گم شدن اين ابزار غيرضروري "انگشتر" قرار باشد ديگران او را بيچاره و بدبخت بخوانند! و متاثر از اين، او احساس کند چه لحظههاي تلخ و سختي را پيشرو دارد!
"... از بس به من گفتند بيچاره و بدبخت
شد لحظههايم تلخ شد لحظههايم سخت"
حتي اگر آن وسيلهي گمشده، از نوع ضروري و مورد نياز مخاطب کودک ما ميبود؛ چيزي مثل گمشدن مثلا "دفترچهي خاطرات"، باز هم نميتوان با صفات بيچاره و بدبخت، خودباوري وي را کمرنگ کرد تا آنجا که او احساس تلخي و بدبختي کند. و اصولا چرا اگر که حتي ديگران ما را به دليلي بيچاره و... بدانند، ما بيدرنگ بپذيريم و اينچنين در تقويت باورها بيانگيزه باشيم؟! از اينرو پارهي يادشده نميتواند جايگاهي در شعر داشته باشد، بلکه با حذف آن از شعر، امنيت خاطر و خودباوري لازم براي مخاطب کودک فراهم ميآيد.
در ادامهي همين پاره، باز ميبينيم که مخاطب ديگربار به انفعال کشانده ميشود و ياس و بيتفاوتي شکل ميگيرد تا آنجا که به تعبير شاعر، کودک به خواب ميرود و به علت دغدغهي گم شدن انگشتر، در خواب نيز اين حس ناخوشآيند چون کابوسي گريبانگير او ميشود:
...ديگر بدم آمد از هرچه انگشتر
رفتم بخوابم تا حالم شود بهتر
در خواب ديدم که دور از نگاه ما
يک جاروي برقي بلعيده است آن را
قبلا اشاره کرديم که اگر مفعول ما از نوعي شيءِ ضروريتر و مناسب گروه سني کودک، مثلا چيزي شبيه همان گمشدن دفترچه خاطرات بود، شاعر در دو پاره فوق مثلا چنين نتيجه ميگرفت که؛ کودک در خواب ديد که فرشتهاي روي زمين آمده و از دختر ميخواهد تا خاطراتش را روي بالهاي او بنويسد تا فرشته خاطراتش را به آسمان ببرد...! و حتي مفاهيمي لطيفتر و مناسبتر از اين دست. مورد ارائه شده تنها يک مثال و جايگزيني است به عنوان وجه قياس، تا با مقايسهي چنين مواردي با تصوير ارائه شدهي شاعر در اين شعر، عمق غريب کابوس يادشده را متوجه باشيم.
البته از دو بيت پاياني اين شعر که از ابعاد محتوايي مؤثر و مثبتي برخوردار است، نبايد غافل ماند:
وقتي که صبح آمد شد خواب من تعبير
با ديدنش گشتم يکدفعه غافلگير
در ابيات فوق، با توجه به اينکه صبح، ذاتا آغاز شکفتن و شکوفايي است، تعبير شدن خواب پس از رؤيت خورشيد با پيدايي "پيدا شدن آنچه گم بوده است"، بسيار مرتبط است. و اينکه اصلا "صبح" به عنوان نمادي از روشنايي، خود نوعي پيدايي و پيدا شدن است؛ از اينرو خيلي غافلگير کننده است. و اين غافلگيري حتي شيرين و جذاب است البته به شرط آنکه آنچه که گم بوده است شايستگي اين همه هيجان، جذابيت و غافلگيري را دارا باشد و مناسب گروه سني موردنظر باشد! "نه چيزي مثل گمشدن انگشتر!"
بنابراين پارهي يادشده به عنوان بخش موفقي از اين چهارپاره، جدا از بخشهاي محتوايي ساير ابيات موردنظر است؛ تا آنجا که اين پاره ميتواند با محتواي ديگري در قالب شعري پيوند يابد!
دو نکته ديگر در ابيات آغازين اين سروده قابل نقد است و آن اينکه؛ در پاره اول به عنوان مطلع شعر آمده است:
انگشترم گم شد توي اتاق، اما
رفتم به دنبالش آخر نشد پيدا
اينکه انگشتري داخل اتاق گم شود، چيز عجيبي نيست از اينرو کاربرد قيد "اما" ضرورتي ندارد. مگر در مورد گم شدن در مکاني خارج از محدودهي منزل، جايي مثل پارک و... که در اينصورت "اما" جواب ميدهد. باز هم متاثر از "همين گم شدن در اتاق"، شاهد اشکالي در کاربرد فعلايم: "رفتم به دنبالش ..." بهنظر ميرسد براي پيدا کردن انگشتري که در اتاق گم شده است، استفاده از فعل "گشتم"، مناسبتر از "رفتم" باشد. نه تنها مناسبتر بلکه صحيحتر. چرا که باز هم مکان گم شدنِ انگشتر، همان حوالي کودک "توي اتاق" است نه دورتر. با جايگزين کردن فعل گشتم بهجاي رفتم، يکبار پارهي موردنظر را ميخوانيم:
انگشترم گم شد توي اتاق، اما
گشتم به دنبالش آخر نشد پيدا
و باز چنانچه مکان گم شدن انگشتر همان مکاني بود که به عنوان نمونه ارائه شد: "پارک" در اينصورت فعل رفتم، ميتوانست به قوت خود باقي بماند.